داستان درشکه سواری ناصرالدین شاه

کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند،

داستان درشکه سواری

داستان درشکه سواری , برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد…
دستور داد اتاقک درشکه را برایش گرم و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا سازند،
آنگاه در حالی که دو سوگلی اش در دو طرف او نشسته بودند، در اتاقک گرم و نرم درشکه، دستور حرکت داد، .

داستان درشکه سواری ناصرالدین شاه

داستان درشکه سواری

داستان ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد

کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند،
با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از شدت سرما می لرزید، گفت: درشکه چی ! به سرما بگو ناصرالدین شاه تره هم واست خرد نمی کنه!” .درشکه چی بیچاره سکوت کرد… اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد:
درشکه چی! به سرما گفتی؟؟؟
درشکه چی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت، پاسخ داد: بله قربان گفتم!!!
-خب چی گفت؟؟؟ گفت: با حضرت اجل همایونی کاری ندارم، اما پدر تو یکی رو درمی یارم…

مدرار



لینک منبع

مطلب داستان درشکه سواری ناصرالدین شاه در سایت مفیدستان.

داستان درشکه سواری ناصرالدین شاه

درشکه ,سواری ,شاه ,ناصرالدین ,داستان ,چی ,درشکه سواری ,ناصرالدین شاه ,داستان درشکه ,به سرش ,درشکه چی ,داستان درشکه سواری ,درشکه سواری ناصرالدین ,داخل کابین سرخوش ,احساس گرمای مطبوع

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آشنایی با ظروف یکبار مصرف قنادی دانلودستان دانلود کتاب مطالب اینترنتی emehregan وبلاگ تخصصی برنامه نویسی و سئو باد هر جا بخواهد می وزد ساختمان من lavenderfl شوق و مدرسه